تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم... باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوزسالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارام
و من اندیشه کنان،غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟!!!
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی
باغبان
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را، خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم
و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض نگاه تو ،تکرارکنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان،غرق این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!!!
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد، به چه ارزد؟ ای عشق
عماد خراسانی
به نام دوست گشائیم دفتر دل را
به فَرّ عشق فروزان کنیم منزل را
نظام وفا
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بُدَم، پخته شدم، سوختم
مولوی
چنان با نیک و بد سر کن، که بعد از مُردنت عُرفی
مسلمانت به زَمزَم شوید و هندو بسوزاند
عُرفی شیرازی
عدالت کن که در عدل آنچه یکساعت به دست آید
میسّر نیست در هفتاد سال اهل عبادت را
صائب تبریزی
روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یار آنست که ما را شب غم یاد کند
خواجوی کرمان
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خُرمیست، ما و غم روی دوست
سعدی
رهرو آن نیست که گَه تند و گَهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
شمع سه گونه کار می آموزم
می گریم و می گدازم و می سوزم
مسعود سعد سلما
شیر عشقیم و به خود پوست بدرّیم ز رَشک
گر دَمی شیرِ فلک بگذرد از بیشۀ ما
وثوق الدول
طاعت از دست نیاید گُنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
نشاط اصفهانی